خانه ی دوست کجاست؟
وقتی کاسه ی صبرت از غم لبریز شود، چگونه آسمان را در چشم هایت پنهان می کنی؟
آخر آسمان که هیچ وقت چکه نمی کند!
آسمان اگر چشم هایش را بگشاید به وسعت دلتنگی زمین می بارد.
آنقدر می بارد تا تمام کوچه ها و خیابان ها را به گریه می اندازد...
آن قدر می بارد تا این غم مسری را به چشم های خوابآلود جهان تکثیر میکند. آن قدر می بارد تا زمین را تسخیر می کند، سیلاب می شود و خوابها را ویران می کند. رود می شود و راه می گیرد به آبادی ها! جوانه میزند و نان محبت در دهان مردم می گذارد.
می گویند غم هر کس به وسعت قلبش بزرگ است و به وسعت همان بزرگی نیز به دل آدمها می نشیند...
آسمان به اندازه ی آسمان بودنش منتشر می شود و برکه به اندازه ی برکه بودنش. این گونه است که اگر قلبت را به وسعت آسمان بگشایی، گره می خوری به تمام رودهای جهان!
بانو زینب جان!
من فکر می کنم انقلاب عشق از آن لحظه ای آغاز شد که شما آسمان را از زیر چتر پلک هایتان بیرون کشیدید و حقیقت را به وسعت قلبتان تا همیشه ی تاریخ در رگ های جهان به جریان انداختید... آقا حسین جان!
به خیالم شما با همین چله ی حماسه، احوال زمین را دگرگون خواهید کرد! من فکر می کنم که باران این غم از تمام چشمهای جهان سرازیر می گردد و به دریایی می ریزد که روزی فرزندتان مهدی(عج) بر موج های آن، سفینه ی نجات را به مقصد می رساند.
چترها را ببندیم... چشمها را بگشاییم... خانه ی دوست نزدیک است!
#نرگس_میرفیضی
#اربعیننامه #یادداشت